پرستوی عاشق
پرستوی عاشق
خسته ام!

 

 

 

تا کی ؟ تا کی می خوای اومدنت رو پشت روزها و هفته های تقویم  قایم کنی ؟ تا کی

 

می خوای واسه بودنت واسه اومدنت بارون رو بهونه کنی؟ بس نیست ؟

 

 این همه از تو گفتن بس نیست ؟تا کی باید از تو بنویسم ؟

 

 خسته شدم ... خسته شدم از بودن با خاطره هات...خاطره هایی که مال من نیست و

 

در من غوطه ور شده...امشب می خوام دستات رو تو دست اسمون بذارم

 

 دیگه نباشم و دلم رو بسپرم به آسمون...وقتی واژه هام در برابر تو کم میارن

 

 دلم دیگه حرفی واسه گفتن نداره ...دلم آروم شده آروم تر از عمق نگاه تو...

 

دیگه وقت رفتنه...دل بیتابم رو کنار چشات جا میذارم و گم میشم تو همه ی بودن ها و رفتن ها...

 

همین جا کنار خاطره های نبودن تو و بودن و موندن من آخر دفتر

 

خاطراتم مهر پایان میزنم...حالا این تو و این خیالت

اخط آخر:

یه دل میگه نشو عاشق کس .....یه دل میگه میمیرم بی نفس

یه دل میگه برم و یه دلم میگه خو کن به قفس



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







| *| نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, و ساعت 11:15 توسط parasto0 |